جدول جو
جدول جو

معنی تل گوک - جستجوی لغت در جدول جو

تل گوک
(تُ گُ وَ)
دهی از دهستان شاپور است که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلوک
تصویر تلوک
هدف، نشانۀ تیر
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، بلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلخ جوک
تصویر تلخ جوک
تلخک، کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، کسنی، انگوپا، تلخ دانه، هندبید، انوپا، تلخ جکوک، هندباج، هندبا
تریاک
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخه، زوان
فرهنگ فارسی عمید
(عُلْ)
آنکه به درشتی سخن می گوید و بدآواز که دارای آهنگ خوشی نباشد. (ناظم الاطباء). تند و تیز و طعنه زن. (ناظم الاطباء) :
بخیلی که باشد خوش و تازه روی
بسی به زبخشندۀ تلخ گوی.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ شِ کَ)
ول گوی. ول گوینده. در تداول، کسی که سخن بی معنی و بیهوده گوید. رجوع به ’ول’ و ’ول گفتن’ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ گَ)
دهی از دهستان همایجان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تلخ جکوک است که کاسنی صحرایی باشد. (برهان). کاسنی بری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ اَ)
چربک گو. مستهزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صد متل گو از پی تسخر بتاخت
در بیابانی که چاه آب نیست
می کند کشتی چه نادان ابلهی است.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 181)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان جره است که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است و 113 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تُ گِ)
دهی از دهستان همایجان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نشانۀ تیر. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). که به عربی هدف خوانند. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). هدف و نشانۀ تیر. (ناظم الاطباء) ، ظرف و صراحیی که آن را بصورت شیر و گاو و حیوانات دیگر ساخته باشند و بدان شراب خورند. (برهان) (آنندراج). آوند شرابخواری که بصورت شیر و گاو و دیگر جانوران باشد. (ناظم الاطباء). بمعنی تلوک است. (اوبهی). همان تلوک است که به اختلاف گفته اند و در پلوک اصح آن نگاشته شد. (انجمن آرا). رجوع به پلوک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان بیشه است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 665 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
دهی است از دهستان بندرج که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر گوک
تصویر پر گوک
عمارت عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوک
تصویر تلوک
((تَ لُ))
نشانه، هدف
فرهنگ فارسی معین
کنایه از: شجاع و نترس
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تلخ
فرهنگ گویش مازندرانی
بدخواب، بدخوابی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه خودرو و هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حشره از رده ی مورچگان با اندام باریک و دراز و نیش دردآور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندرج ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
به این طرف و آن طرف کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش بزرگ، پهن گوش، بل بله گوش
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گوش
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی میان تهی در چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
گستاخ، کسی که سخنان درشت گوید، بیهوده گوه
فرهنگ گویش مازندرانی
دوک چهارپر پشم ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
کاهوی تلخ، نوعی سبزی خودرو و خوردنی که شبیه کاهو و تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
شیری که در دو سه روز اول پس از زاییدن دوشیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کلوخه ی نمک، نمک سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
کم آوردن، کوتاه آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که برای شخم زدن آماده نباشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از رنگ های گاو و گوساله
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در ارتفاعات چرات سوادکوه، نام محلی در جنوب شرقی.، کم، مقدار کم
فرهنگ گویش مازندرانی